دیگه شعرام همه از رفتنو غم شد
دوتا چشمای من از جدایی تر شد
مینویسم توی شعرام که بدونی
که تموم این شبها بی تو سحر شد
نمیدونم چرا بارون نمیباره؟
چرا اون سر روی شونم نمیذاره
چرا هرچی که میگم کجایی برگرد
هیچ صدایی نمیاد!شاید که خوابه
آره اون خوابه و من بیدار بیدار
آره من موندمو دردو تن تبدار
آره راحت شده از دست زمونه
کاشکی زودتر برسه لحضه ی دیدار
نظر فراموش نشه
|